من نمیخوام بمیرم << پارت ۴ >>
چند ماه بعد مردن پنی....
هعییییی،.......چند ماه گزشته و من هر روز میام پیشت....با اینکه تو اینجا نیستی......ولی من پیشت هستم......دلم خیلی برات تنگ شده....پلیس ها هم اون مارک رو دستگیر کردن.....ولی....اینجا هنوزم امن نیست......مارک از زندان فرار کرده.....
پنی درحالیکه اون نمیشنید ، میگفت: این چاقو رو بگیر.......و باهاش مارک رو بکش!
بعد ناگهان چاقویی از بالا سرش پرتشد به جلو.... از جایی که به سرش برخورد نکرد فهمید که یه نشونه ست ......
_ ههه! این.....این یه نشونه ست! یعنی.....پنی .... منظورش اینه که مارک رو بکشم!!!!
باید دست به کار بشم!
= هه! اون احمق هم یکی مث دوستش بود! اون رو هم باید بکشم.....اون لیاقت زندگی رو نداره.....احمق ها
ادامه دارد....
هعییییی،.......چند ماه گزشته و من هر روز میام پیشت....با اینکه تو اینجا نیستی......ولی من پیشت هستم......دلم خیلی برات تنگ شده....پلیس ها هم اون مارک رو دستگیر کردن.....ولی....اینجا هنوزم امن نیست......مارک از زندان فرار کرده.....
پنی درحالیکه اون نمیشنید ، میگفت: این چاقو رو بگیر.......و باهاش مارک رو بکش!
بعد ناگهان چاقویی از بالا سرش پرتشد به جلو.... از جایی که به سرش برخورد نکرد فهمید که یه نشونه ست ......
_ ههه! این.....این یه نشونه ست! یعنی.....پنی .... منظورش اینه که مارک رو بکشم!!!!
باید دست به کار بشم!
= هه! اون احمق هم یکی مث دوستش بود! اون رو هم باید بکشم.....اون لیاقت زندگی رو نداره.....احمق ها
ادامه دارد....
۱.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.